38 سال پیش، یعنی در سال 1986، جو بایدن، رئیسجمهور کنونی آمریکا، که در آن زمان سناتور کنگره آمریکا بود، وجود رژیم صهیونیستی را بهعنوان موهبتی برای امنیت ملی آمریکا توصیف کرد. بایدن حتی بهصراحت گفت که اگر چنین حکومتی وجود نداشت، آمریکا باید رژیمی با مختصات رژیم صهیونیستی ایجاد میکرد تا بتواند منافع آمریکاییها را در منطقه تضمین و منطقه را بر اساس نظم امنیتی مورد نظر آمریکا سازماندهی کند. 20 سال پس از آن، کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، درست در جریان جنگ 33 روزه لبنان، جنگی که میان ارتش رژیم صهیونیستی و نیروهای مقاومت حزبالله لبنان درگرفت، جنایتهای جنگی رژیم صهیونیستی را به مثابه درد زایمان برای تولد خاورمیانه جدید توصیف کرد.
اما اکنون، 18 سال پس از این سخنان مسئولان آمریکایی که در آرزوی خلق خاورمیانه جدید بودند، رهبر انقلاب اسلامی در جریان دیدار با بسیجیان، نظم جدید منطقه را تحت عنوان غرب آسیای جدید معرفی میکنند؛ غرب آسیای جدیدی که نخستین ویژگی آن آمریکازدایی است و براساس حرکت و تلاش مقاومت، این فضا در حال شکلگیری است.
در همین راستا، «فرهاد پاشاوند»، کارشناس مسائل بینالملل، در یک سلسله گفتوگو به بررسی مختصات و ساختار غرب آسیای جدید و همچنین بررسی معادلات آینده در غرب آسیای جدید پرداخته است. گفتوگوی پیش رو با دکتر «مجتبی فردوسیپور»، مدیر گروه غرب آسیا و شمال آفریقای مرکز مطالعات وزارت امور خارجه، انجام شده است.
سال گذشته رهبر انقلاب فرمودند که آمریکاییها تلاش زیادی برای ساماندهی منطقه بر اساس منافع واشنگتن کردند، اما طوفان الاقصی این فضا را تغییر داد و این تغییر بهخاطر تلاشها و حرکت مقاومت در این مسیر است. به نظر شما نظم جدیدی که در حال شکلگیری است چه ویژگیهایی دارد و چه آیندهای را برای ما رقم میزند؟
فردوسیپور: برای تبیین بیشتر موضوع، اگر اجازه بفرمایید، سیر گذشتهای را خدمت شما و مخاطبان عزیز عرض میکنم. باید تقریباً به زمانی برگردیم که بریتانیای کبیر، بر اساس ضعفی که دو جنگ جهانی بر آن مستولی کرده بود، منطقه را ترک کرد. راهبرد اساسی بریتانیای کبیر در این منطقه دو چیز بود: نخست، امنیت انرژی، یعنی دسترسی بازارهای جهانی به نفت ارزان منطقه، و دوم، امنیت رژیم صهیونیستی که نطفه این غده سرطانی با وجود امپراتوری بریتانیا پس از جنگ جهانی اول، در 1917 گذاشته شد.
در سال 1971، وقتی بریتانیا این منطقه را ترک کرد، ایالات متحده آمریکا جایگزین آن شد و همان راهبرد را برای خود برگزید؛ چرا که گفته میشود آمریکاییها سیاست یا فهم سیاسی ضعیفی دارند و نوع کارکرد و منش سیاسیشان براساس رویکردهای آنگلوساکسونی است و با هدایت بریتانیا پیش میرود. بر همین اساس، راهبرد امنیت انرژی و امنیت رژیم صهیونیستی را انتخاب کردند، اما با این تصور که رفتهرفته رژیم صهیونیستی به نقطه اتکای منطقهای در حفظ و حراست از منافع و مصالح غرب تبدیل شود.
از اواسط دهه 2000 روند تضعیف آمریکا که با فروپاشی نظام دوقطبی، به قطب برتر نظام بین الملل تبدیل شده بود، شدت گرفت. این فرسایش آمریکا، هم از نظر توان و قدرت نظامی و هم از نظر اقتصادی، سبب شد که در پی جایگزین کردن اسرائیل با خود باشند. لذا، ما شاهد تغییر متغیرهایی هستیم که باید برای این وضعیت در نظر بگیریم. این تغییرات در واقع نوع برخورد اسرائیل در جنگهای کلاسیک با ارتشهای عربی است. رژیم صهیونیستی در سال 1967، بهدنبال ایجاد عمق استراتژیک با اشغال مناطق سینا، کرانه باختری، جولان و جنوب لبنان، که تا دهه 1980 بیروت را نیز اشغال کرد، این رویکرد را دنبال کرد و پس از آن، در 1973، تمرکز بر کانال سوئز بود. هدف این بود که اسرائیل نه تنها قطب اقتصادی شود، بلکه بهعنوان ژاندارم منطقهای در منطقه نهادینه شود. این وضعیتی بود که غرب و بهخصوص ایالات متحده آمریکا در فرایند و متغیرهای جدید دنبال میکردند.
بر همین اساس، رویکرد آمریکا پس از پیروزی ترامپ، که در اوایل قرن بیست و یکم بود، به سمت معاهدهای تحت عنوان معامله قرن رفت. هدف این بود که تمام موانع موجود در مسیر اسرائیل برداشته شود و اسرائیل به یک قطب و ژاندارم منطقهای تبدیل شود. این نکته کانونی اول بود. نکته دوم این بود که روسیه را درگیر جنگ اوکراین کردند و این دو قطب نوظهور یا قدرت نوظهور، یعنی روسیه و چین، را وارد چالش امنیتی و اقتصادی کردند تا بتوانند وضعیت خود را حفظ کنند.
از طرف دیگر، بر مبنای روند عادیسازی، میخواستند فرآیندی را که بر اساس آن رژیم صهیونیستی بهعنوان یک واحد سیاسی در وضعیت منطقهای و بینالمللی، بهعنوان یک رویکرد منازعهآمیز شناخته میشود، برهم زنند. نکته حائز اهمیتی که میخواهم به آن اشاره کنم و مورد توجه حضرت آقا نیز هست و مقصود حضرتعالی در این سؤال نیز همین است، این است که آمریکاییها با یک مشکل اساسی مواجه بودند و آن حفظ و حراست از اقتصاد آمریکا، حفظ قدرت دلار در برابر ارزهای خارجی در عرصه بینالمللی و نهادهای مالی و پولی است که بر اساس معاهده برتون وودز بهوجود آمد. پس از جنگ 1973 اعراب و اسرائیل، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و در واقع مرکزیت آمریکا بهعنوان قطب یا پشتوانه مالی دلار تشکیل شد.
آمریکاییها به دنبال چه بودند؟ توجه به آینده نظام دادهها. ما معتقدیم آنچه در تحول و تغییر نظام بینالملل اتفاق میافتد، دیگر فرایندهای تکقطبی، دوقطبی و چندقطبیگرایی نخواهد بود. با توجه به فروپاشی نظام دوقطبی موجود در نظام بینالملل، آنچه در حال حاضر معیار و ملاک و در واقع هندسه نظم نوین بینالمللی است، مسئله چیپستهای الکترونیک، هوش مصنوعی، فضای مجازی، اینترنت و فناوریهای نوین است. مبنای اسرائیل را بر این اساس چیدند. قرار بود اسرائیل در سطح منطقه غرب آسیا مهد تحول و نوآوری و فناوریهای نوین شود. طبیعتاً از این طریق، اسرائیل بهعنوان یک قطب و گرداننده در عرصه منطقهای و بهعنوان پیوستاری برای وضعیت اقتصاد غرب در مقابله آمریکا با چین تعریف میشد؛ چرا که مسئله تایوان بر اساس میکروچیپستهای الکترونیک یا تراشههای الکترونیکی اجرا میشود.
چیزی که حضرت آقا به آن توجه میکنند بسیار دقیق است. ایشان سال گذشته در سالگرد رحلت حضرت امام (ره)، به جوانان، نخبگان و دانشمندان کشور اشاره کردند که کوانتوم را فراموش نکنند. در حوزه هوش مصنوعی نیز ما اختلاف زمانی زیادی از فرمایش حضرت آقا داریم که فرمودند هوش مصنوعی را جدی بگیرید که اگر نگیرید، مثل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، ممکن است آنها بیایند و روی آن متمرکز شوند. البته اخیراً با این مصوبه اخیر، فرآیند نهادگرایی یا قانونگذاری در رابطه با وضعیت هوش مصنوعی آغاز شده است. چیزی که میخواهم بگویم این است که ما معتقدیم بر اساس این رویکرد و بینش حضرت آقا، چیزی که در هندسه نظم نوین بینالمللی اتفاق میافتد، دیگر مسائل قطبیگرایی نیست. ما از مرحله پساقطبیگرایی هم عبور کردهایم. چیزی که در افق دیده میشود، بحث فراقطبیگرایی محض است. اگر معیار و مفروض ما فراقطبیگرایی باشد، آنچه اتفاق خواهد افتاد این است که فراقطبیگرایی بر اساس پایه متاورس روی دادهها اتفاق میافتد. تحولی که در آن، قدرت و توان هستهای کارایی خود را در نظام بینالملل تقریباً از دست میدهد. شما میبینید انصارالله وقتی که مورد تهدید قرار میگیرد، اعلام میکند که من شبکه داده درون کانال دریای سرخ را خواهم زد و این نوع تهدید، الان با وضعیت بازدارندگی هستهای برابری میکند.
آنچه در فرایند عادیسازی وجود داشت، همین معیار است که با کشورهایی مثل امارات و بحرین پیش آمد. این کشورها بهعنوان پیوستار سرمایه مالی و تقویتکننده فناوریهای نوین اسرائیل مطرح شدند. در واقع به پشتوانه سرمایه مالی، قرار بود رژیم صهیونیستی به قطب انرژی و مبدل شود. میتوان گفت کسی که دادههای بیشتری در دست دارد، اعمال قدرت در سطح منطقه را نیز در دست خواهد داشت.
طوفان الاقصی چه اتفاقی را رقم زد؟ میتوان گفت زیرساخت تمام این مسائل را برهم زد. یعنی امروز اگر نقطه ثقل طوفان الاقصی را از مسئله امنیتی و شکست ترمیمناپذیر که رهبر انقلاب فرمودند تا مسئله حوزه آفندی و پدافندی، یک طرف قصه بگذارید، طرف برتر قصه این است که تمام زیرساخت صنعتی و فرایند فناوریهای نوین اسرائیل دچار صدمه و لطمه اساسی شد. بر همین اساس، میتوان گفت که رژیم صهیونیستی این توانمندی و مرکزیت را در تولید این توانمندی از دست داد.
با توجه به آینده منطقه غرب آسیا و نظام بینالملل، میتوان پیشبینی کرد که افول قدرت ایالات متحده آمریکا در این منازعه و از دست دادن قدرت هژمون در عرصه بینالملل و در سطح منطقه، که خروج از منطقه خواهد بود، را شاهد باشیم. این نکته اخیر را هم که رهبر انقلاب فرمودند، روزی خواهد رسید که آمریکاییها اسرائیل را بهخاطر هزینه کنار بگذارند، که خود آمریکاییها به زبان جاری کردند و گفتند ما دیگر توان نگهداری ناوهای هواپیمابرمان را در منطقه برای حفاظت از اسرائیل در مقابل ایران و قدرت مقاومت نداریم.
تمام این نکات براساس متغیر جنگهای نامتقارن اتفاق افتاد. ما از متقارن رسیدیم به نامتقارن و از نامتقارن رسیدیم به مرکز ثقلی که امروزه مقاومت بهعنوان یک ساختار غیرحاکمیتی، توان برابری و ارزشگذاری به لحاظ قدرت با قدرتهای بزرگ بینالمللی مثل ایالات متحده آمریکا را دارد.
آمریکا امروز دیگر نه تنها مأمنی در منطقه ندارد، بلکه حتی قادر به پرداخت هزینههای تأمین منافع و مصالح خودش هم نیست. بلکه حفاظت از اسرائیل را هم دیگر حاضر نیست به گردن بگیرد و خود اسرائیل هم در واقع نمیتواند خودش را حفظ کند. از طرف دیگر، شما میبینید فرآیند شام جدید شکل میگیرد؛ یعنی اتصال انرژی از طریق عراق به اردن و اتصال آن به خطوط مشترک سهجانبه اسرائیل، اردن و مصر. بر اساس معیار توافقات یونان و قبرس، در واقع یک قطب انرژی در اسرائیل ایجاد میشود. تقریباً میتوان گفت تمام این فرآیند مضمحل شد و از بین رفت و خود این رویداد سبب شد که این روند عادیسازی مناسبات با اسرائیل دچار خلل و آسیب جدی شود. بنابراین، ما میبینیم عربستان سعودی با تمام فشاری که برای عادیسازی اعمال میشود، هنوز جواب نداده است. بسیاری از این کشورهای عربی، بهویژه این چهار کشوری که به سمت عادیسازی روابط رفتند، در این اواخر واکنش نشان دادند و در مقابل فرایند عادیسازی و نوع رابطه، عکسالعمل نشان دادند.
فضای منطقه به لحاظ حاکمیتی هم دستخوش تغییر شده است. آنها مجبور شدند که به سمت مقاومت بیایند. اما تناقضهایی هم داریم، بهعنوان مثال، رفتار امارات که بالاخره آشکارا وارد میدان شدهاند، بهگونهای که برای دور زدن تحریم دریایی رژیم، یک جاده زمینی به سمت اسرائیلیها ایجاد کردهاند. یا از سوی دیگر، برخی از دولتها نیز موضعگیریهایی دارند که گاهی همراه ما است، اما در عین همراهی با مقاومت، همراه رژیم هم هستند، مانند تأمین سوخت و موارد مختلف که اخبار آن در رسانهها منتشر شده است. این فضا چگونه قابل تحلیل است و تأثیرپذیریاش از فضای جدید منطقه چگونه است؟
فردوسیپور: ببینید، تغییراتی که حاصل شد، تقریباً با استقرار دموکراتها در کاخ سفید، زمانی که بایدن روی کار آمد، عربستان سعودی فرش قرمز پهن کرد و بایدن سفری به منطقه داشت. این تصور وجود داشت که این همان اتفاقی است که در دوره ترامپ و جمهوریخواهان در کاخ سفید افتاده است و میتوانند در واقع سود خوبی از عربستان سعودی ببرند. هدفی که در این سفر تعیین شده بود، این بود که رابطه بین عربستان سعودی و اسرائیل آغاز شود، که این اتفاق نیفتاد. در آن سفر، دو دستاورد وجود داشت: یکی اینکه فضای عربستان یا شبهجزیره عربستان برای پروازهای اسرائیلی بازگشایی شد. نکته حائز اهمیت دوم، بحث معاهدهای بود که در پوشش I2U2، چهار واحد سیاسی را در کنار هم قرار میداد، یعنی هند با نیروی کار ارزان، امارات متحده عربی با پول فراوان، زیرساخت فناوریهای نوین رژیم صهیونیستی، در کنار عقلانیت و تدبیری که آمریکا میخواست بر این معاهده اعمال کند.
در این بین اتفاقی که افتاد این بود که طوفان الاقصی یک تغییر اساسی ایجاد کرد؛ یعنی اماراتیها آمدند شعار پایتخت داده منطقه را مطرح کردند و گفتند اینجا دادههای منطقه شکل خواهد گرفت. عمده سرمایهگذاریهایی که در کشورهای منطقه، از جمله امارات، عربستان سعودی و قطر شکل میگیرد، تقریباً توسط کمپانیهایی است که بهصورت مشترک آمریکایی-اسرائیلی هستند. در این بحث، هفت شهر هوش مصنوعی که در عربستان، از نئوم گرفته تا Line یا مراکزی که در سواحل دریای سرخ شکل میگیرد، بهطور عمده نوع سرمایهگذاریهایی است که با این ایده و هدف پیش میرود، یعنی تنوع اقتصاد، توسعه و مبنای داده که در واقع تجارت بینالملل از این به بعد میخواهد روی دادهها بنا شود. هر کسی داده داشته باشد، امنیت، توسعه، تجارت، اقتصاد و زیرساخت خواهد داشت.
کاری که طوفان الاقصی کرد، تمام این شاخصه و شاکله را متغیر و ملتهب کرد. نکات حائز اهمیتی که بهصورت فهرستوار بگویم: نخستین نکته این بود که کریدور IMEC، که در نشست جی 20 در دهلی نو آغاز به کار کرد و احتمال میداد که هند را از طریق بنادر حیفا در فلسطین اشغالی به بازارهای اروپایی متصل کند، بهطور کلی برهم زد. در ادامه بسته شدن تنگه بابالمندب، فشار مضاعفی به این طیف تحمیل کرد، چون مسیر کشتیها را طولانی تر میکرد و این هزینه گزافی را بر آنها تحمیل میکرد. بنابراین، به لحاظ اقتصادی و زیرساختی، اسرائیل صدمه خورد و این، محصول عملیات طوفان الاقصی بود.
در آن نکته اساسی که اسرائیل باید کانون و ثقل تحول زیرساخت در حوزه غرب آسیا میشد، بهطور کل، میتوان گفت دگرگون شد. کریدورهای اقتصادی با فرض مگاپروژههای اقتصادی در سطح منطقهای متحول شد و اساساً چیزی بهعنوان اسرائیل نوین در آن رویکرد و منظری که غرب داشت مجسم میکرد، که دیگر منبعد نه تنها هزینه نگهداری اسرائیل را باید کشورهای عربی بدهند و اسرائیل ژاندارم، حافظ و ضامن منافع غرب در سطح منطقهای شود، دستخوش تغییر و دگرگونی شد.
کاری که طوفان الاقصی کرده است، در واقع عامل یا عنصر امنیتی در سطح غرب آسیا را متغیر و متحول کرده است. آمریکاییها نه تنها دیگر اینجا مأمنی برایشان نیست، حتی قادر به پرداخت هزینههای تأمین منافع و مصالح خودشان هم نیستند، بلکه حفاظت از اسرائیل را هم دیگر حاضر نیستند به گردن بگیرند و خود اسرائیل هم در واقع نمیتواند خودش را نگه دارد. از طرف دیگر، فرایند شام جدید شکل میگیرد؛ یعنی اتصال انرژی از طریق عراق به اردن و اتصال آن به خطوط مشترک سهجانبه اسرائیل، اردن و مصر. بر اساس معیار توافقات یونان و قبرس، در واقع یک قطب انرژی در اسرائیل ایجاد میشود. تقریباً میتوان گفت تمام این فرایند مضمحل شد و از بین رفت و خود این، سبب شد که این روند عادیسازی مناسبات با اسرائیل دچار خلل و آسیب جدی شود. بنابراین، ما میبینیم عربستان سعودی با تمام فشاری که برای عادیسازی اعمال میشود، هنوز جواب نداده است. بسیاری از این کشورهای عربی، بهویژه این چهار کشوری که به سمت عادیسازی روابط رفتند، در این اواخر واکنش نشان دادند و در مقابل فرایند عادیسازی و نوع رابطه، عکسالعمل نشان دادند.
در این میان، نقش امارات چگونه قابل تعریف است؟
فردوسیپور: اماراتیها ادعا میکنند که بهسمت طرح توسعهی اقتصاد و زیرساخت فرایند دادهها حرکت میکنند و در این قائله، بهدنبال معاهدات اقتصادی هستند. شاید از ابتدای عادیسازی روابط امارات با رژیم صهیونیستی، بیش از 200 معاهدهی اقتصادی توسط اماراتیها با طرف اسرائیلی امضا شده باشد، که البته بهخاطر عملیات طوفان الاقصی و افول زیرساختهای اقتصادی در رژیم صهیونیستی، پیشرفتی نداشتهاند. اما نکتهی حائز اهمیت این است که همهی مسائل در پوشش توسعه و طرح اقتصادی جلو میآید و ما این را نمیپذیریم.
اماراتیها با ما در ارتباط بودهاند و ما به آنها هشدارهای لازم را دادیم که عادیسازی روابط، در قالب تغییر امنیت و فرایند امنیتی، بههیچوجه مطلوب جمهوری اسلامی ایران نیست و ما با هر نوع تغییر ژئوپلیتیک در سطح منطقهای مبارزه خواهیم کرد. شما الان نوع رویکرد ایران را در رابطه با کریدور زنگزور ببینید، در فرمایشات حضرت آقا و مقامات دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران ببینید که چگونه نسبت به این موضوع واکنش نشان میدهند؛ چه برسد به اینکه ما چشممان را بر هم بگذاریم. در واقع، اگر فرایند عادیسازی را در قالب یک طرح توسعهی اقتصادی یا زیرساختی تعریف یا توصیف کنیم، بههیچوجه اینگونه نیست و ما هم نمیپذیریم.
اما نکتهی حائز اهمیت در این تحول، از حیث عملیات طوفان الاقصی و اتفاقی که افتاد، این بود که سه اصل راهبردی بنگوریون دچار تغییر شد. بر اساس این اصول، صهیونیستها معتقد بودند که ما نمیجنگیم، مگر اینکه نقطهی آغاز جنگ، بیرون از سرزمینهای اشغالی و در عمق استراتژیک باشد؛ نمیجنگیم مگر اینکه جنگ پیشدستانه از جانب ما باشد و دچار اصل غافلگیری نشویم؛ و نمیجنگیم مگر اینکه پیروزی از قبل از ورود به جنگ، متصور شده باشد. اما در حال حاضر، آنچه شاهد هستیم این است که نقاط آغاز جنگ بهسمت داخل اسرائیل است. من این را بارها گفتهام: اتفاقی که قرار بود در پنج جنگ اساسی کلاسیک منازعهی عربی-اسرائیلی رخ دهد و سرزمینهای عربی آزاد شود، اتفاق نیفتاد.
سادات بهسمت سازش و کمپدیوید رفت؛ کمپدیویدی که امروز زیر پا گذاشته شده و اسرائیل در محور فیلادلفیا حاضر به عقبنشینی نیست. از طرف دیگر، کوچ اجباری کرانهی باختری به سمت اردن، ناقض وادی عربی 1994 است. این مفهوم در طوفان الاقصی اجرا میشود؛ یعنی در عملیات طوفان الاقصی کاری که اتفاق افتاد این بود که مقاومت، قدرتش را بروز داد و با قدرتهای بینالمللی، و نه با اسرائیل بهتنهایی، درگیر شد. در تمام مراحل، ما شاهد یک جنگ نه ترکیبی، بلکه مرکب بودیم؛ مرکب از این باب که وقتی میگویید ترکیبی، یعنی هوایی، دریایی و زمینی. اما این از آن هم فراتر بود.
«کامالا هریس»، معاون بایدن، همان روز اول پس از طوفان هفت اکتبر گفت که اسرائیل دچار شکست هوش مصنوعی شده است. از طرف دیگر، «جان مرشایمر»، بهعنوان یکی از اساتید مشهور روابط بینالملل ایالات متحدهی آمریکا، یک هفته بعد گفت که طوفان الاقصی در واقع تغییر موازنهی تهدید سنتی در عرصهی بینالمللی است. وقتی از او پرسیدند که چرا این حرف را میزند، گفت: برای اینکه یک قدرت هستهای، در مقابل مشتی رزمندهی 40 تا 45 هزار نفری، توان مبارزه یا مقاومت را ندارد و این به معنای تغییر موازنهی تهدید سنتی است.
بنابراین، اتفاقی که افتاد این بود که مقاومت در عرصههای جنگ و رویارویی با حریف و دشمن، برآمدهتر شد. در حوزههای اقتصادی، فناوریهای نوین، هوش مصنوعی، جنگ سایبری، جنگهای شناختی ترکیبی و حوزههای گفتمانی، بهلحاظ روایتگری و تصویرگری، معادل و همپای او ظاهر شد. از همه مهمتر این بود که نقطهی آغاز جنگ به درون 1xyek سرزمینهای اشغالی کشیده شد؛ یعنی اسرائیل کوچکتر شد. چیزی که بر اساس پنج جنگ کلاسیک محقق نشد، اما امروز اتفاقی که بر اساس مقاومت در طوفان الاقصی افتاده است، به تعبیر من، بخش عظیمی از مناطق 1947 تا 1968 آزاد شده است. یعنی خود اسرائیلیها الان اعتراف میکنند، اولمرت اعتراف دارد و بسیاری از مقامات ارشد اسرائیلی الان اعتراف میکنند که شهرکنشینهای حوزهی کریات شمونه و غلاف غزه قادر به بازگشت به این مناطق و احیای این مناطق نخواهند بود. چیزی که حزبالله میگوید، 200 هزار مهاجر است که خود اسرائیلیها نیز اعتراف کردند که ما 75 هزار مهاجر از حوزهی کریات شمونه داریم.
اگر کریات شمونه و غلاف غزه را با هم جمع بزنید، بیش از 200 هزار مهاجر یهودی دارید که در واقع بازگشت آنها به آن مناطق دیگر امکانپذیر نیست. پس بنابراین، اسرائیلی که بهدنبال ایجاد عمق استراتژیک بر اساس اصول بنگوریون بود، به سمت دیوارکشی رفت. امروز، از دیوار و محور دیوار به یک بطن میانی تبدیل شده است. ما اسرائیل را با سه بطن تعریف میکنیم: بطن شمالی، بطن میانی و بطن جنوبی که در قسمت جنوبی، غزه را داریم، در بطن شمالی، مقاومت لبنان و جنوب لبنان و حزبالله را داریم. در قسمت مرکزی نیز دچار بحران سیاسی داخلی است و این شبها شما میبینید چه اتفاقاتی میافتد که این انفجار از درون است. این در واقع نوع تحولی است که بر اساس مقاومت و طوفانالاقصی اتفاق افتاده است.
با معادلات و مختصاتی که در خصوص غرب آسیای جدید تعریف کردیم، به نظر شما تأثیر غرب آسیای جدید بر معادلات اجتماعی و فرهنگی منطقه چگونه خواهد بود؟
فردوسیپور: در آن تندبادی که با عنوان بیداری اسلامی در شمال آفریقا اتفاق افتاد، بسیاری میگفتند این رخداد از مسئله فلسطین جدا است و نمیتوان اینها را با منازعهی فلسطینی-اسرائیلی ادغام کرد. ولی شما دیدید اولین بازخوردهای منطقهایاش، پس از آنکه غربیها، آمریکاییها و برخی کشورهای منطقه، زیر پای بیداری اسلامی در سطح منطقه را خالی کردند و این اتفاق رخ داد، چه بود. در پاسخ به سؤال شما، میخواهم به یک رخداد بینالمللی که بیشتر مد نظر حضرت آقا بود، اشاره کنم. اجازه دهید از این زاویه نگاه کنیم که ما معتقدیم در آن فرایند دگرگونی و تحول و تغییر نظام بینالملل که بهسمت چندقطبی شدن میرویم (چیزی که در کلیت عرصهی بینالملل اتفاق میافتد)، ما از آن به تحول گفتمانی تعبیر میکنیم.
تحول گفتمانی دو پارامتر دارد: یکی تصویرگری و دیگری روایتگری. یک مثال برای شما میزنم: وقتی بایدن وارد سرزمینهای اشغالی و رامالله شد، دقیقاً ماجرای بیمارستان المعمدانی را داشتیم. بیمارستان المعمدانی نقطه ثقل تحرک کرانهی باختری بود؛ چون من وقتی خودم طوفانالاقصی را تفسیر میکنم، در واقع از منظر آسیبشناسی به یک نکتهی اساسی توجه میکنم و آن این است که میگویم طوفان الاقصی بهصورت پلکانی و مرحلهای باید کرانهی باختری را وارد معادلات امنیتی میکرد، مناطق 1948 را بهتبع آن وارد میکرد و بهعنوان پیوستار چهارم و آخر، جولان را به غزه ملحق میساخت. ما قبل از اینکه این معادله را بتوانیم در داخل فلسطین سازماندهی کنیم یا راهبردی برای آن از رویکرد مقاومت داشته باشیم، مجبور شدیم یک جبههی متحد بیرونی تشکیل بدهیم. اینها جزو نتایج طوفان الاقصی است؛ اما میخواهم بگویم اگر کرانهی باختری پای کار میآمد، میتوانست دست مقاومت را در درون غزه تقویت کند و اسرائیل را مضمحل سازد. بنابراین، در ماجرای المعمدانی چه اتفاقی افتاد که کرانهی باختری پای کار نیامد؟ این جنگ گفتمانی است. این تحول گفتمانی است؛ یعنی کسی که تصویرگری و روایتگری در دست او است، میتواند نقش غالب را در عرصهی میدان ایفا کند.
این تحول گفتمانی کجا اتفاق افتاد؟ اگر بخواهیم یک نمونه و الگو داشته باشیم، نامه حضرت آقا به دانشجویان غرب و حوزهی اروپا و آمریکا است. در ماجرای طوفان الاقصی، نقطهی عطف داستان در بحث فرهنگی و تحول گفتمانی، مطرح شدن دوبارهی مسئله فلسطین است. یعنی فلسطینی که کمکم داشت از دیدگاهها ناپدید میشد، اما امروز فلسطین بهعنوان دغدغهی اصلی و مسئله تمام آزادیخواهان و مظلومان جهان مطرح شده است. چیزی که حضرت آقا در نامهشان میفرمایند که شما در طرف درست تاریخ ایستادهاید؛ یعنی جلوی کاخ سفید تظاهرات میشود، روی دیوار کاخ سفید شعار مینویسند و نمادهایی از جرم و جنایت رژیم صهیونیستی را در مقابل کاخ سفید به تصویر میکشند. این از خروجیهای طوفان الاقصی است.
این
که معادلات در عرصهی فرهنگی و در عرصهی شناختی متحول شده است و مردم با رویکردی باز و با بینشی باز به قضایا و مسائل پیش رو نگاه میکنند. امروز که ایام بازگشایی مدارس، حوزههای آموزشی و دانشگاهی در سراسر جهان است، دوباره مسئلهی فلسطین بهعنوان یک التهاب، بحران و دغدغه در ذهن مسئولین آموزشی و سیاسی بینالمللی، بهویژه حوزههای اروپایی و آمریکا، و حتی بهعنوان یک چالش بزرگ در عرصه انتخابات آمریکا مطرح میشود. اتفاقاتی که در اردن افتاد، اتفاقاتی که در محور پیرامونی سرزمینهای اشغالی افتاد، تا کشورهای اسلامی و عربی که در حقیقت نوع دفاع از مردم فلسطین در این نقاط، یک حرکت و جوشش جدیدی را ایجاد کرد. این بازهی زمانی، به مسئله طوفانالاقصی برمیگردد.
در نامهای که فرمودید آقا به جوانان غربی زدند، آنجا مشخصاً و مستقیم میفرمایند که این جوششی که شما دارید، شکلگیری یک ضلع جدیدی از مقاومت است. از طرفی هم این روزها شاهد حضور حماسی جوانان فلسطینی در میدان هستیم، بهگونهای که با نسلهای قبل خود تفاوت آشکاری دارند. به نظر شما این موضوع را چگونه میتوان تحلیل کرد؟ تأثیرات اجتماعی هفتم اکتبر چگونه بوده است؟
فردوسیپور: تحول گفتمان در نتیجهی تصویرگری و روایتگری ایجاد میشود. ما باید ببینیم نقاط آسیب و ضعفمان در حوزه تصویرگری و روایتگری کجاست. ببینید، بخشی از داستان بهصورت خودجوش حرکت میکند. رهبر انقلاب میفرمایند: این خودجوش متبلور میشود و در وضعیت بینالملل متظاهر میشود. اما اگر شما بخواهید از لحاظ فنی و رسانهای، قصه را بهکار بگیرید، بهطور حتم دامنهی اثر را گسترش خواهد داد. از بایدن پرسیدند که برای چه بعد از طوفان الاقصی به سرزمینهای اشغالی آمدهای؟ گفت: من برای سه مسئله آمدهام: یکی اینکه به نتانیاهو بگویم پشت سرت ایستادهام و کمکت خواهم کرد. دوم اینکه همواره حامی و متحد اسرائیل خواهم بود. و مسئلهی سوم اینکه در راه به من گفتند یک جایی را زدهاند، مثل اینکه مرکز درمانی است، بعد به من توضیح دادند که نه، مثل اینکه دشمنان اسرائیل زدهاند.
این تحول در اثر روایتگری و تصویرگری است. نکتهای که حضرت آقا مکرراً بر آن تأکید و توجه میکنند و ما نیز در عرصه بینالمللی به آن معتقدیم، این است که اگر از تمام ابزارها و کاراکترها استفاده کنیم، آنوقت با توجه به مسئلهی فلسطین، رشته حرکت و تحول در تحول گفتمانی، بهعنوان نقطه ثقل خاستگاه تحول فرهنگی و اعتقادی دنیای امروز، مطرح میشود؛ نه صرفاً بهعنوان یک مسئله اعتقادی و ایدئولوژیک، بلکه بهعنوان یک الگو و یک شاخص در معیار حقوق بشر و در معیار تظلمخواهی در دنیای امروز.
بنابراین، اگر ما در موضوعات داخلی و خارجی بر این منوال و بر اساس ایدهها و الگوهایی که حضرت آقا همواره به آنها توجه داشتهاند، توجه اساسی کنیم و تمام ابزارها را بهکار بگیریم، نه تنها حوزه اسلامی و حوزه عربی، بلکه دنیا را میتوانیم متحول کنیم.
غرب اگر روزی تصور میکرد که ثقل متوازن، بر اساس نگاه خاور دور، خاور نزدیک و خاورمیانه، باید بر مبنای رژیم صهیونیستی باشد، اما امروز بر اساس معیارهای اسلامی و ارزشهای انقلاب اسلامی و بر پایهی نهضت امام خمینی (ره) استوار است. اگر ما بدانیم چه وزنه، عظمت، شکوه و جلالی را در دست داریم و این امکاناتی را که داریم اگر درست بهکار بگیریم، تقریباً آن تحول گفتمانی نه در حوزهی اسلامی و عربی، بلکه در جهان میتواند ایجاد شود.
- ۰ ۰
- ۰ نظر